هدیه به آشنا

ساخت وبلاگ
آسمان صاف وشب آرام درد اما بر سرانجامکو دوایی تا که این وحشی دردم را کند رامبه کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خودچشم را تا کی بیاویزم زشام تا صبح بر با ممن کنون درنا کجا آباد این زندگی سرمیکنمرفته بربادآرزوهامن به یغما دادمش عمرگرام روزگارم هرگذردامی برایم کاشته ومن بیخبردشمنانم گرگ با ران دیده ومن لیک خام احساس من دائم به زندان شرور فکرها بودهرلحظه ازره می رسید بوی تعصب برمشاممثل اینکه حال هیچ کس خوش نبود اطرافمن.بگذریم من جمع کردم کوله ای تجربه ازداموچنین شعر تری داده مرا آن رنجهای بیشمارراه راستی رفتنت مستی دهد هرلحظه کام کامدمید از قله های سرفرازی آفتاب نو بهارانشمیم فرخ بهمن پی عزم وغرورملی ایرانیانشکوفه داد باور از شکوه شاخه های افتخاررمید از باور سبزتجلی رخوت سرد زمستانبنفشه صف کشید هر کوی وبرزن بهر لبخند زمانه شد به کام شیرین ز فرکامکارانرسید از شرق باورطلوع مهر، شکوه شاهدانموج دریا رام ازمهر فر فروردین فروزان هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 22 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 16:21

چنگ. چنگ را بردار وامشب بزن آهنگی عزیز سخت دلگیرم بده ساقی پیاپی پیک لبریز کاش میشد سر نهاد ورفت وکمشد در غباریا که چون رویا محو از جبریک اثبات تیزدفتر حرفهای تنهایی من پر شده از بیهودگیبوی باروت وصدای رعد آید ازسکوتم یکریزکهکشانی ازسلول‌ها رابسیج کردم به دیدار پرچم سبزی علم شد آخراز دل پی پرهیزروزگاری است ندارم خبر از جان سوختمتا به کی در وادی حسرت شود جانم ریزبر نمی دارم دست از سوز سودهای تومی زنم هر کوبه ی ره بر خبراز تو تمیز هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 19 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 16:21

من که دیگر خسته ام افتاده ام از پایدرد آمد استخوان افتاده ام بر جای.چشم من دیگر نبیند حز کویرگرم چیزیپشت تنها پنجره روبه باغم مردامیدمن ای وای# من نشستم سالها درانتظاررویشی زین خاک# پشت این سجاده شبها تا سحربا گریه گفتم ای خدای# اما نشد طوفان شنزار کویر یک دم خموش # آخرفروبشکست دروپنجره وآوارآمد تا به پای# با خودم هر سال وعده ها دادم ولی شد وعده خرمن# روز من بیگاه وشبها تاروعمرافتاب لب بام هایجنگلی ازوهم سربرآورده برون درجانم وآشوب# نه دگرردی زامید نه تفکراعتمادی کوبه امضای# من بدست خویش آتش افکندم پس اندازم زفردارا# سیرم از این بودن وداستان سخت فرسایش جلای#### هدیه به آشنا...
ما را در سایت هدیه به آشنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jelvehyeabimahtab بازدید : 20 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 16:21